کد مطلب:150335 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

انسان هوس زده و انسان مختار
حال با این مقدمه، عرض می كنم كه در كربلا دو جبهه روبروی هم هستند، یك جبهه، انسان هایی كه «هیچ كاره»اند، هیچ وقت برای خودشان تصمیم


نگرفته اند. اینها انسان هایی هستند كه دیگران هوس های سرگردان آنها را می جنبانند و اینها خودشان را یك مرتبه و بدون آن كه واقعا خودشان بخواهند خود را در یك حزب یا گروه یا قشری می یابند، اصلا «خود»! ندارند و به عبارتی دیگر خودشان را تماما با هوس ما هیچ كرده اند. در مقابل آنها جبهه ای داریم كه همه «خود»اند، همه، هر كدام به اختیار خودشان به صحنه آمده اند و یك غایت متعالی، یك هدف مقدس و یك قرب به ذات احدی، انگیزش همه اینها شده است و اینها با هم یگانه شده اند و یگانگی شان، اراده و عزم و انتخاب را از اینها نگرفته است. این دو جبهه، معنی تمام جبهه های تاریخ را روشن می كند. من یك نمونه از تاریخ كربلا می آورم تا موضوع بهتر روشن شود، از طرف لشگر عمر سعد دو آدم سیاه روی قوی پنجه وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند یكی غلام عبیدالله و یدگری غلام زیاد بود. حضرت اباعبدالله علیه السلام به یارانش نگاه كرد و گفت چه كسی حاضر است به مبارزه برود، حبیب بن مظاهر بلند شد، حضرت فرمودند، نه، تو بنشین، تو زور و قدرت اینها را نداری، بعد از آن مسلم برخاست، باز حضرت به او اجازه نداد، سپس شخصی به نام عبدالله بن عمیر بلند شد و اجازه خواست، همان شخصی كه كنیه اش ام وهب است، با هیكلی قوی و قدرتمند، اجازه خواست، حضرت فرمودند: «اگر می خواهی بروی برو». همه حرف من در این جمله اباعبدالله است كه حضرت به او قدرت انتخاب می دهد آن هم چه انتخابی. یعنی كربلا نمایش انسان های به وحدت رسیده از طریق ارتباط با احدیت است كه هر كس بتواند انتخاب كننده باشد.حالا نظری به جبهه مقابل داشته باشید، عبیدالله بن زیاد در كوفه گفته بود كه هر كس بالغ است باید به جنگ برود و هر كس نرفت، او را بكشید، نقل شده است كه یك مرد بیچاره ای از شهری دیگر برای طلبی كه از یك مرد كوفی داشت به كوفه آمده بود - گویا با شخصی اختلاف ارثی داشت - مأموران عبیدالله او را دیدند، گفتند: كه چرا به جنگ نرفته ای؟ گفت: جنگ چیست؟ او را به دارالعماره بردند، عبیدالله گفت: گردنش را بزنید كه بحث آن در قبل گذشته. یعنی در جبهه ی مقابل اصحاب اباعبدالله علیه السلام هیچ انتخابی وجود ندارد و به كسی اجازه ی انتخاب داده نمی شود.


عده ای در كربلا هستند كه گرفتار «اكنون زدگی» هستند، نگاهشان به الان است، به یزید نگاهی بیندازید، با چوب خیزران به لب مقدس اباعبدالله علیه السلام می زند و جملاتی می گوید كه تمام زندگانی خود را ویران می كند، می گوید ای كاش بزرگان ما كه در جنگ بدر كشته شدند، می آمدند و نگاه می كردند كه چه كسی پیروز است. بیایند و بگویند ای یزید دست مریزاد، و صحبت های دیگری می كند و شعرهایی كه خود می دانید در نفی نبوت حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله می خواند. علت اینكه می بینید بعضی از علمای اهل سنت یزید را كافر می دانند به سبب همین شعرهاست. یزید باورش نمی آمد كه كار به اینجا بكشد. او یك فرد اكنون زده است كه نگاهش به الان است و فقط سر بریده فرزند پیامبر صلی الله علیه و اله را در جلوی خود می بینید، این روحیه ی همه ملت هایی است كه از سنت های پیامبران الهی، جدا شده اند.

در اكنون زیستن منافی «خودآگاهی» است. خودآگاهی یعنی بصیرتی كه واقعیت را غیر از «حال» می بیند، شما الان واقعیت را چه می بینید؟ آیا واقعیت این است كه مثلا آمریكا بمب دارد! مطمئن باشید اگر كسی این را واقعیت ببیند، حتما در شرایطی كه یزید گرفتار شد، گرفتار می شود، اما اگر كسی ورای این دید كه آمریكا بمب دارد متوجه شد كه سنتی در هستی جاری است كه آمریكا و امثال او هیچ و پوچ اند و قدرت حفظ قداست و ارزش ها تماما در صحنه است، این انسان حتما گرفتار اكنون زدگی نمی شود. مثال دیگر وجود «تن» و وجود «من» هر انسانی است، یكی «تن» را همه چیز می پندارد و دیگری «من» را برای خود واقعی می داند، آن كه «تن» را اصل پنداشت وقتی «تن» می میرد، احساس می كند كه دیگر هیچ است و آن كه «من» را اصل پنداشت می داند كه همیشه وجود دارد و ثابت است و نخواهد مرد و لذا افق دیدش در زندگی خیلی با اولی فرق دارد، دیگر گرفتار «اكنون زدگی» و خطای بزرگی كه پیرو آن به وجود می آید نمی شود.